بنر عنوان نشریه وقایع اتفاقیه

از شمارۀ

عبور از سنگلاخ

زیست‌نگاریiconزیست‌نگاریicon

ما و هجرت و غربت!

نویسنده: محسن عوضوردی

زمان مطالعه:7 دقیقه

ما و هجرت و غربت!

ما و هجرت و غربت!

برای فروکش‌کردن بغضی که در آستانه‌ی ترکیدن است، هرکسی کاری می‌کند، یکی به نماز می‌ایستد، یکی به کام‌جویی از معشوق برمی‌خیزد، دیگری کمی شراب را به جام دعوت می‌کند و آن یکی بر انتهای آرزوهایش، عمیق بوسه می‌زند و زمانی که دود شده را، با بازدمی سرد و بی‌روح، آزاد می‌کند؛ من اما می‌نویسم! لکن این‌بار، چنان مشوشم که حتی بغضی دم دست نیست تا آن را تحریر کنم، فقط می‌دانم که این حول‌حالنا، به سمت احسن‌الحال نمی‌رود.

 

برای اویی می‌نویسم، که رفت. کسی که 17 سال عالی‌ترین ارادت‌های من به یک پدیده را متوجه خود دید، یک رفیق، یک دوست، یک برادر. برای اویی می‌نویسم که ابتدا برای منِ تازه‌وارد، رقیبی بود در کلاس «سوم ب» دبستان امام حسین، به معلمی خانم شهرآینی؛ اما در همان سال، رفیقی شد که گمان نمی‌کردم، حتی بعد از رفتنش در سال پنجم، 15 سال بعد هم عزیزترین رفیق من باشد.


برای کسی می‌نویسم که از خانه‌مان تا خانه‌شان، چند کیلومتر را هر وقت درس نداشتیم، پیاده یا با دوچرخه می‌رفتم و از آنجا با دوچرخه، دوتَرکه برمی‌گشتیم که از سرخوردن در سربالایی مسیر خانه لذت ببریم، تا فقط یک‌کدام از پازدن خسته شویم.


برای کسی می‌نویسم که عین 17 سال را تلاش کرد، بهترین هندبال پست خود بود، بهترین شاگرد مدرسه نمونه سربداران و مدرسه شهید بهشتی (تیزهوشان) در دبیرستان. کسی که تراز یکِ آزمون‌های شهرستان بود و با هم، تا روزی چهار آزمون را شرکت کرده بودیم. او یک جنگنده تمام عیار بود.


سجاد امروز پرواز کرد، اما کسی که من چند ساعت قبل از پروازش می‌دیدم، سجاد همیشگی نبود. اویی که از کلاس سوم ابتدایی تا سخت‌ترین مراحل زندگی خم به ابرو نیاورده بود، با چشمان غیرمسلح خود آخرین باری که از نزدیک دیدمش، چشمانش میزبان حلقه‌ی اشکی بود و آخرین واژگان را ادا نکرد تا بغض بیش از این آزارش ندهد.

 

او رفت، به هزاران کیلومتر آن طرف‌تر. رفت تا در پلی‌تکنیک میلان، باز هم تلاش کند و بهترین باشد. رفت تا جهان دیگری آغاز کند. بسیاری از دوستان من رفته‌اند، خود من نیز آن زمان که ادامه تحصیلم را در راستای مطالبه‌گری در معرض خطر می‌دیدم، پیشنهادِ رفتن را دریافت کردم و نرفتم، اما هیچ‌گاه رفتن را بدین نزدیکی، لمس نکرده بودم!

 

آخرین جمله‌ای که به او گفتم این بود: «سخته، اما وقتی از پله‌ها بالا می‌ری و از گیت رد می‌شی، برنگرد و خانوادتو نگاه نکن، اگر برگردی، باختی!» نمی‌دانم وصیت مرا عملی کرد یا نه، اما امیدوارم که نگاه نکرده باشد.

امروز نمی‌خواهم سر مخاطب این متن را چنان درد بیارم که آی، اگر دلار فلان تومان بود و زندگی در ایران انقدر سخت نمی‌شد، اگر انقدر محدودیت‌های مسخره و بی‌اساس برای یک زندگی معمولی به ما تحمیل نمی‌شد، امنیت شغلی وجود داشت و الکی با همه دنیا در نمی‌افتادیم و رسالت خود را بر به‌بهشت‌بردن همگان نمی‌گذاشتیم و برای یک تار مو یا یک جمله، هزاربار بازخواست نمی‌شدیم، سجادهایمان نمی‌رفتند!

 

بله، همه این‌ها را قبول‌ داشته و گفته‌ام و می‌گویم، اما نه! اینجا خبری از این ابعاد نیست. بعد از اینکه آخرین بار سجاد را از نزدیک دیدم و متوجه بغضش شدم، بداهه برای دلداری در چَت تلگرام حرف‌هایی ردوبدل کردیم که برایم جالب آمد و با تأمل بیشتر، قرار است آن را شرح دهم!


در واقع کلیت عرایضی که تحریر می‌کنم، مبتنی بر این است که رفتن، بالذات چیز بدی نیست! رفتن، آدم را بزرگ می‌کند، به آدم پرواز می‌آموزد، چرا که در معرض رهایی و رهاکردن قرار می‌گیرد. هر بار که انسان از جایی به جای دیگر می‌رود، تعلقات و متعلقاتی را کنار می‌گذارد و تجربه‌ای را ذخیره می‌کند، در واقع هر بودنی، همانند آب‌میوه‌گیری است، وقتی می‌روی تفاله‌های میوه جدا می‌شود و عصاره همراهت می‌ماند. پس خوشا عصاره‌های بیشتر. با هر بار رفتن و تجربه زیستن در محیط دیگری، دوباره متولد می‌شوی، درست همانند الگوریتم زندگی: زمانی از جمود و نباتی به پدر و از پدر به رحم مادر منتقل می‌شوی و زندگی در رحم مادر داری، پس از ترک آن، به اشک برمی‌خیزی که چه رفتن سختی داشتی، اما در واقع دنیای جدید و متفاوتی را برای عصاره‌گیری تجربه می‌کنی! آن اشک هم چون که از روی تبدیل وضعیت است طبیعی‌ست. بنابراین هر نقل مکانی به هر وسعت و در هر موقعیت، زیستن تازه و در واقع، زاده‌شدن دیگری‌ست. الگوریتم زندگی نیز بر همین تحول است، مدام در چند بعد در سفریم: از ثانیه‌ای به ثانیه‌ای دیگر، در بعد زمان، از مکانی به مکان دیگر، در بعد مکان، از حس و حالی به حس و حال دیگر، از بعد روحیات و درون خود.

 

بنابراین الزاما رفتن مقوله‌ی منفی نیست، حتی اگر به‌اجبار برویم! آنکه به‌اجبار می‌رود هم، اگر از روی کینه و کدورت بنگرد، کمترین کارها و درآمد‌ها در خارج از کشور برایش فضیلت است و بهترین زندگی‌ها در ایران برایش، خفت و رذیلت.


اما آنکه آگاهانه و بدون غرض می‌رود، در سفر خود دریچه‌ی دیگری می‌بیند، برای نگریستن. نگریستن به موطن پیشین، نگریستن به موطن جدید و نگریستن به خود در موقعیت قبل و موقعیت جدیدی که آغاز کرده.
و تحلیل می‌کند که ما چگونه ما شدیم؟ این رفتن ارزشمند است. این رفتن، همان عصاره گیری‌ست که به تعبیری می‌تواند مضمون آیه‌ی شریفه‌ی «قل سیرو فی‌الارض» باشد.

 

برای آنکه در غربت است، گریه‌های تولد دوباره، بدیهی‌ست، لکن اینجا نباید دنبال شیر و آغوش گرم و پرمهر مادر بود، چرا که دیگر نه این فرزند آن فرزند است و نه زمان و موقعیت، همانند قبل.
بنابراین می‌توان دنبال جایگزینی به تمثال مادر برای این فرزند تازه تولد یافته گشت. هر کس با توجه به ذائقه‌ی خود، باید این مادر را یافت کند. البته، چون مادر اصلی در تولد بدوی انسان، انتصابی بوده است، سرنخ مادر سفر تازه نیز، آشکارتر می‌شود. اگر فرض را بر جبر انتخاب مادر بگیریم و بگوییم شرایط مادر اصلی و نسبی ما را انتخاب کرده است، مادر جدید هم با همان شیوه، «شرایط» نام می‌گیرد!


شرایط اعم از موقعیت زمانی و مکانی که در آن قرار می‌گیرم و مهم‌تر از این دو عامل، «خود» به معنای خویشتنی که در مواجهه با موقعیت زمانی‌مکانی تازه قرار گرفته و به تغییرات این دو عامل پاسخ می‌دهد.
در واقع این خود، نزدیک‌ترین عامل به مادر اصلی نسبی دور از دسترس نیز می‌باشد. خود، مجموعه‌ایست از تمام عصاره‌‌ها، که امروز قرار است در معرض آب‌میوه‌گیری تازه‌ای قرار گیرد و در آینده عصاره‌های تازه‌ای ذخیره کند. بنابراین، خود مهم‌ترین و اصلی‌ترین عامل است.


اگر خود را بشناسیم و بر لگام تنمان ویژگی‌ها و روحیات‌مان مسلط باشیم و اصالت هویت خود را به‌عنوان مظروف در نظر بگیریم، به شکل ظرف آن موقعیت در آمده و عصاره را ناب‌تر دریافت می‌کنیم. اما همین عمل اگر آگاهانه نباشد، اسیر ظرف موقعیت جدید می‌شویم. برای آنان که به اصالت هویت خود مسلط نیستند، نسخه‌ای دیگر باید. ایشان باید ظرف باشند تا آنچه که موقعیت تحمیل می‌کند، مظروف باشد. این تجربه عمق‌کم‌تری از تجربه‌ی مظروف‌‌بودن دارد.

 

شاید پرسش مطرح شود که چگونه می‌شود مظروف بود و در بند ظرف نماند‌؟ اگر چشم‌انداز و اهداف مشخصی از در ظرف قرارگرفتن داشته باشیم، مظروف دائم‌الاسیر نخواهیم بود. در بزنگاه، از حلقه‌ی ظرف چون ماری خفته می‌جهیم. در واقع این کنش‌ آگاهانه و هدفمند ما است که ما را برای آگاهی‌های بیشتر و بیشتر منعطف می‌کند.

بنابراین مهاجرت مسئله‌ی سخت و پیچیده‌ای نیست اگر به چشم‌انداز تعالی بنگریم و درونمان را چنان منعطف کنیم که پذیرای هر شرایطی برای کسب آگاهی باشد. در واقع اگر چنین باشیم، مهاجرت و مشتقات آن نظیر غم غربت، پدیده‌ای است همانند طبیعی‌ترین پدیده‌های روزمره.

محسن عوضوردی
محسن عوضوردی

برای خواندن مقالات بیش‌تر از این نویسنده ضربه بزنید.

instagram logotelegram logoemail logo

رونوشت پیوند

کلیدواژه‌ها

نظرات

عدد مقابل را در کادر وارد کنید

نظری ثبت نشده است.